بنام خدايي كه از هر رفيق به آدم نزديكتره …
ميگن: رفاقت قصه ي تلخيست همان طور كه از نامش پيداستميخوام داستان دو تا رفيق رو براتون بگميه روزي دو تا رفيق بودن ، يكي تهراني و اونيكي شهرستاني. يه روز شهرستانيه دوست تهرانيشو مياره به ديار خودش و رفيقش بر مي گرده اُو بهش ميگه : ميخوام تو واسم يه دختر كه فاميلتون باشه رو بگيري،تا باهاش ازدواج كنم!!! دوستشم ميگه باشه .خلاصه يه هفته مي گذره و دوستش هم هر چي سعي و تلاش مي كنه تا اون با يه دختر ازدواج كنه رو گير نمي ياره ، چون پسره خيلي بي پول بود .آخرين روز كه مي خواد از شهرستان بره ، تو راه ترمينال دم در يه خونه شهرستانيه ،واميسته و ميگه :من چند دقيقه برم تو اين خوانه و مي آم ، اونم قبول ميكنه .بعد از چند دقيقه كه پسره مي آد بيرون يه دختر هم واسه همراهي كردنش تا دم در باهاش مي آد.كه تهرانيه ميگه : من همين دختر رو مي خوام اينو واسم بگير .شهرستانيه هم ميگه باشه ولي بزار با خودشم صحبت كنم .بعد از صحبت ، دختره هم قبول مي كنه و اونا با هم ازدواج مي كنن .روزها و شبها ميگذره تا از دست روزگار و سرنوشت تهرانيه خيلي پولدار ميشه و اونطرف هم دوست شهرستاني معتاد و بي پول ميشه و احتياج به پول پيدا ميكنه .واسه همين ميره دم درِ تهرانيه و بهش ميگه كه : من به پول احتياج دارم اگه داري به من بده ، تهرانيه ميگه كه : من تو رو نمي شناسم و پول هم ندارم ، شهرستانيه ميگه : فقط يه ذره پول بده تا شهرستان برگردم ، اما قبول نمي كنه و ميگه از اينجا برو !!!دوست شهرستانيه هم ميگه : خيلي رفيق نامردي هستي و با ناراحتي برمي گرده ، تو راه 4 تا جوون جلوشو ميگيرن و بهش ميگن : چي شده چرا ناراحتي ؟ بعد از تعريف كرد جريان 4 تا جوون ميگن :عيبي نداره ما بهت پول مي ديم تا برگردي شهرستان ، اونم ازشون تشكر ميكنه و مي ره ترمينال .توي ترمينال وقتي شهرستانيه مي خواست سوار اتوبوس بشه كه بره يه خانم مسن صداش ميكنه تا بياد پيشش . بعد بهش ميگه كه اين بارها رو بزار تو ماشين من . اون هم بهش ميگه : من بليط گرفتم كه برگردم شهرستان ديگه پول براي گرفتن بليط مجدد رو ندارم . خانمه هم ميگه من برات پول بليط رو ميدم اونم قبول ميكنه ، بعد از كمك كردن پيره زنه بهش ميگه : تو كجا مي خواي بري ؟ تو كه بيكاري پس بيا تو كارخونه ي من بهت كار بدم اونم قبول مي كنه .و روزگار دوباره مي چرخه تا اينكه اين دوست شهرستاني ما كار و بارش مي گيره و حسابي پولدار ميشه ، يه روز يه دختر خيلي قشنگ رو ميبينه با خودش ميگه فكر نكم كه حاضر به ازدواج با من بشه و… كه اين جريان رو با خود دختره در ميون ميزاره و دختره هم باهاش موافقت مي كنه و اونا با هم ازدواج مي كنن .اين دوستا قبلاً با هم يه پاتوقي داشتن كه هميشه مي رفتن اونجا و با هم خوش مي گذروندن ، دوست شهرستانيه روزي ميره اونجا و به گارسون ميگه يه بوت عرق (4 ليتري) و 4 تا پيك ( ليوان ) و همـــشـــــــونو(4 تا ليوان رو ) پر ميكنه و يكي ، يكي ميگه :اولي ، به سلامتي اون رفيقي كه بخاطرش نامزدم رو بهش دادمدومي،به سلامتي اون 4 تا جوون كه پولشون رو به من دادن تا باهاش برگردم شهرستانسومي،به سلامتي اون زني كه بهم سر و سامان داد تا به اين جا رسيدم .آخري هم، به سلامتي اون دختر پولداري كه بخاطر من عاشقم شد .چند دقيقه بعد دوست تهرانيش مي آد . درست اون سفارشي رو ميده كه شهرستانيه داد و شروع كرد :اولي ، به سلامتي اون رفيقي كه بخاطرم نامزدِشو رو بهم داد.دومي،به سلامتي اون4 تا جوون كه دوستم بودن و پولشون رو به دوستم دادن تا باهاش بگرده شهرستان.سومي،به سلامتي اون زني كه مادرم بود و به خاطرم به دوستم سر و سامان داد تا به يه جايي برسيه .آخري هم، به سلامتي اون دختر پولداري كه خواهرم بود و به خاطرم حاضر به ازدواج با دوستم شد .و اما …بچه ها رفيق البته اگه رفيق باشه هيچ موقع نامرد نميشه.بله دوستان اينو بدونيد كه هميشه تو دوستي مرام كه هميشگي و بقيه چيزا هميشگي نيست و مطمئن باشيد ي روزي تموم ميشه .
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1